«زن و بچه» در آستانه اکران عمومی، میلیاردی شد افق گشایی تازه در فقه موسیقی گفت‌و‌گو با سیدعلی حسینیان نسب، عکاس مشهدی | هنر تاریخ مصرف ندارد قسمت دوم سریال «سووشون» منتشر می‌شود + زمان مرتضی امینی تبار در فیلم کوتاه «۴۰ هزار سرباز» راهیابی فیلم «آن‌ها مرا دوست داشتند» به جشنواره فیلم شیملا هند «ابوالحسن عاشوری» هنرمند پیشکسوت تئاتر درگذشت + علت فوت برگزاری آیین رونمایی از کتاب «خراسانیات دکتر علی شریعتی» در مشهد نمایش فیلم «نبات» با بازی شهاب حسینی در تلویزیون + زمان پخش نیم روز با کتابخانه سیار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، در جوار بچه های گلشهر مشهد | پرواز در مسیر آرزوها تیزر رسمی فیلم «زن و بچه» منتشر شد + ویدئو صفحه نخست روزنامه‌های کشور - سه‌شنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۴ مستندسازی در خط مقدم جنگ روایت‌ها رمان «می‌روم به کنسرت برسم» شمس لنگرودی در راه انتشار مارگو رابی به فیلم «حمله زن ۵۰ فوتی» تیم برتون پیوست آغاز ثبت‌نام آثار برای اسکار ۲۰۲۵
سرخط خبرها

نیم روز با کتابخانه سیار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، در جوار بچه های گلشهر مشهد | پرواز در مسیر آرزوها

  • کد خبر: ۳۴۶۷۵۹
  • ۳۱ تير ۱۴۰۴ - ۱۲:۴۹
نیم روز با کتابخانه سیار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، در جوار بچه های گلشهر مشهد | پرواز در مسیر آرزوها
می‌نشینیم توی یکی از مینی بوس‌های سیار کانون. می‌نشینیم و همراه می‌شویم با محسن ساجدی فر، از مربی‌ها و قصه گو‌های باسابقه مرکز شماره ۸ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشهد توی قاسم آباد، و می‌رویم تا ته گلشهر تا ببینیم یک روز بچه‌های سیار کانون چگونه می‌گذرد. مقصدِ یکشنبه‌ها همیشه اینجاست، گلشهر.

محبوبه عظیم زاده | شهرآرانیوز؛ صبح بیست ونهمین روز از تابستان، از مرکز شماره ۸ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشهد توی قاسم آباد، می‌نشینیم توی یکی از مینی بوس‌های سیار کانون. می‌نشینیم و همراه می‌شویم با محسن ساجدی فر، از مربی‌ها و قصه گو‌های باسابقه این مرکز، و می‌رویم تا ته گلشهر تا ببینیم یک روز بچه‌های سیار کانون چگونه می‌گذرد. مقصدِ یکشنبه‌ها همیشه اینجاست، گلشهر.

می‌رویم در جمع بچه‌های این حوالی که -به قول یکی از رابط‌های مراکز فرهنگی محله- بعد از دستور تخلیه مهاجران غیرمجاز افغانستانی تعدادشان به طور محسوسی کمتر شده است. روایت زیر شرح یک صبح تا ظهر با این گروه است به صرف قصه گویی و بازی کردن و کتاب خواندن.

مشهد فقط ۳  کتابخانه سیار دارد

وعده دیدار مرکز شماره ۸ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است، جایی که از سال ۱۳۹۱ فعالیت خود را آغاز کرده است. به محض ورود، یک مزدا دوکابین و دوتا ون چشم آدم را می‌گیرند. من می‌گویم «ون» البته، محسن ساجدی فر می‌گوید «مینی بوس». همین دوتا ون و آن یک مزدا و یک تماشاخانه سیار کل دارایی کانون در بخش سیار مشهد است، ماشین‌هایی که سال هاست نقطه روشن زندگی بچه‌های بی شماری در حاشیه شهر و روستا‌های اطراف مشهد بوده‌اند و حالا رنگ و رو رفته شده‌اند و کمی بی قواره.

ساجدی فر معتقد است که این تعداد ماشین برای مشهد خیلی خیلی کم است و -دست کم- باید ۱۰۰ تا ۱۵۰ اتومبیل در اختیار مراکز کانون در کلان شهری مثل مشهد باشد. ما قرار است با همین ونی که رویش نوشته شده «کتابخانه سیار شهری، شماره یک»، برویم گلشهر.

توس، جاده کلات، بولواردوم طبرسی، خواجه ربیع، و انتهای جاده سیمان و سمت رسالت هم مقاصد روز‌های دیگر هفته‌اند. همان اول کار می‌پرسم: «چطور انتخاب کرده‌اید که دقیقا باید کجا بروید؟» می‌گوید: «جا‌هایی که می‌رویم به لحاظ دسترسی به کتاب، کتاب فروشی، کتابخانه و این قبیل مراکز فرهنگی خیلی ضعیف‌اند. این مناطق معمولا آسیب پذیرند. آدم، وقتی به این جا‌ها -منظورم همین حاشیه‌ها و کناره‌های شهر است- پا می‌گذارد، خودش آسیب‌ها را به چشم می‌بیند، خیلی درشت و خیلی واضح.

آسیب‌های فرهنگی و اجتماعی خیلی زیاد است. فقر مالی هم وجود دارد، مسئله‌ای که باعث می‌شود بچه‌ها نتوانند چیز‌هایی را که دوست دارند بخرند. البته استانداری این مناطق را مشخص کرده است. از خود تهران هم یکی-دو سال پیش نامه‌ای زدند و این مناطق را به عنوان جامعه هدف برای ما مشخص کردند.»

بعضی از استان‌ها مربی سیار خانم هم دارند‌

می‌نشینیم توی ون. صندلی‌های پشت سرهم را برداشته‌اند و به جایش دو ردیف نشیمن کناره‌های ماشین کار گذاشته‌اند. کف را هم فرش کرده‌اند و در انتها چند قفسه چوبی را به همدیگر میخ کرده‌اند و کلی کتاب گذاشته‌اند داخلشان. ساجدی فر توی ماشینش کلی قلم و کاغذ و مدادرنگی و گِل سفالگری دارد.

یک تلویزیون کوچک را هم از بالا چسبانده‌اند به سقف ماشین که حکم سینمای سیار بچه‌ها را دارد. آقای مربی خودش راننده هم هست؛ یعنی باید باشد. می‌گویم: «خودتان می‌رانید؟ برویم؟» می‌گوید: «آره. خیلی قبل تر، مربی یک راننده هم داشت، اما الان دیگر این شکلی نیست: خودش هم باید رانندگی کند، هم در زمینه‌های فنی و کار‌هایی مثل تعمیرات ماشین تخصص داشته باشد. 

شما وسط راه، خارج از شهر، مسیر‌های بین روستایی، اگر مشکلی برای ماشینت پیش بیاید، باید از عهده درست کردنش بربیایی. من همیشه گفته‌ام: مربی‌های فرهنگی در بخش سیار کانون رِنجرِ فرهنگی‌اند، یعنی کسی که همه فعالیت‌های فرهنگی و هنری و ادبی را با بچه‌ها انجام می‌دهد، آن هم یک تنه و تنها. باید همه این تخصص‌ها را داشته باشد، باید بتواند جواب گوی سیل عظیمی از بچه‌ها باشد؛ این جور نیست که بگوید، چون تنها هستم دیگر نمی‌توانم جواب شما را بدهم، چون تنها هستم می‌توانم به بچه اخم کنم، چون تنها هستم می‌توانم بچه را پس بزنم. 

در تمام کشور، مربی‌های سیار خودشان راننده هم هستند. این بخش مضاعف کار است. این گرما و برگشت از سر کار و خستگی که به تن آدم می‌ماند در زمان رانندگی بیشتر خودش را نشان می‌دهد.» می‌پرسم: «مربی سیار خانم هم داریم؟» می‌گوید: «چند سالی می‌شود که دارند جذب مربی‌های سیار خانم برای کانون را بررسی می‌کنند. توی مشهد الان نداریم، اما در جا‌هایی مثل خراسان شمالی یا بندرعباس یا کرمان چرا.»

نیم روز با کتابخانه سیار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، در جوار بچه های گلشهر مشهد | پرواز در مسیر آرزوها

بچه‌ها چشم انتظار مرغک کانون‌اند

پیش به سوی گلشهر، پیش به سوی ته گلشهر. باید تا انتهای خیابان شفیعی برویم؛ قرارمان آنجاست. البته، اوقاتی که گرمای سوزان یا سرمای استخوان سوزی نیست و هوا خوب است و معتدل و بچه‌ها اذیت نمی‌شوند، قرارگاه روی زمین و زیر آسمان خداست، در معرض نسیم ملایمی که آزادانه این طرف و آن طرف می‌چرخد و کنار درخت ها.

در این روز‌های گرم تیر، مؤسسه «جمعیت بهبودیافتگان» -که بین شفیعی ۴۱ و ۴۳ قرار دارد و مدت هاست برای تأمین کتاب یا تهیه تجهیزاتی مثل ویلچر با کانون همکاری می‌کند- عرصه ورودی ساختمانش را در اختیار قرار داده است تا بچه‌ها آنجا جمع شوند، فضایی که، اگرچه با بیشتر شدن بچه‌ها رفته رفته کوچک‌تر و گرم‌تر می‌شود، باز هم غنیمتی است در گرمای این روزها.

دیگر نزدیک شده‌ایم. ماشین وارد یک کوچه تنگ و باریک می‌شود تا برسد به بچه‌ها که انتهای کوچه، طرف دیگر خیابان، منتظر رفیقشان هستند، منتظر ساجدی فر و ماشین پر از کتابش. توی همین مسیر کوتاه، یکی-دوتا مرد جوان روی دو زانو نشسته‌اند و با چشم هایشان این طرف و آن طرف را دید می‌زنند.

ساجدی فر می‌گوید: «می بینید این‌ها را؟ ساقی موادند.» از انتهای کوچه که دور می‌زنیم، سه-چهار نفر از بچه‌ها که زیر سایه منتظر نشسته‌اند بلند می‌شوند و می‌آیند سمتمان. توی ذهنم حساب می‌کنم فاصله ساقی‌ها تا جایی که ایستاده‌ایم بیست وچند قدم بیشتر نیست.

نیم روز با کتابخانه سیار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، در جوار بچه های گلشهر مشهد | پرواز در مسیر آرزوها

قدم یازدهم ما کدام است؟

زیرانداز‌ها پهن می‌شود. قرار است قصه امروز را آغاز کنیم. اینجا سلسله مراتبی برقرار است: آقای مربی، قبل از هرچیز، لپتاپش را باز می‌کند و اسامی بچه‌ها را به نوبت می‌خواند تا بیایند کتاب‌های قدیمشان را پس بدهند و آخر کار کتاب‌های تازه تحویل بگیرند. نام هرکسی را که پنج تا کتاب گرفته باشد و خوانده باشد بلند می‌گوید تا همگی برایش دست بزنیم، و به هرکسی که دوتا یا کمتر گرفته و خوانده است می‌گوید: «دوتا؟! فقط دوتا؟! خیلی کم است! بچه ها! دست هایتان را بیاورید بالا و بگویید وای وای، آخ آخ.»

چند مرتبه دست می‌زنیم و چند مرتبه وای وای و آخ آخ می‌کنیم تا نوبت می‌رسد به کتاب خوانی. قصه امروز قصه «قدم یازدهم» است، کتابی از کانون پرورش فکری به قلم سوسن طاقدیس، با تصویرگری علیرضا گلدوزیان، قصه بچه شیری است که توی قفس به دنیا می‌آید، قفسی که می‌تواند سر تا تهش را با ده قدم طی کند و، اگر بخواهد قدم یازدهم را بردارد، سرش می‌خورد به میله ها.

و آن قدر به قفسش خو می‌کند که حتی روزی که نگهبان باغ وحش یادش می‌رود در قفس را ببندد باز هم بیشتر از ده قدم برنمی دارد، چون فکر می‌کند هرآن ممکن است سرش دوباره بخورد به میله ها؛ پس همان جای قدم دهم، زیر یک بوته یاس، خوابش می‌برد، تا زمان غذا خوردنش می‌رسد و، به سودای دریافت غذا، با پای خودش بازمی گردد توی قفس. 

آقای مربی همه این داستان را با لحن خودش برای بچه‌ها تعریف می‌کند تا می‌رسد به قسمت آخر داستان: «شاید او یک روز از قفس بیرون بیاید و ده قدم، یازده قدم، صد قدم و هزار قدم جلو برود، شاید بچه هایش را توی کوه به دنیا بیاورد؛ آن وقت، آن ها، به جای اینکه در قفس ده قدمی زندگی کنند، لابه لای درخت‌ها بازی می‌کنند و او برای بچه هایش تعریف می‌کند که دنیا چقدر بزرگ‌تر و زیباتر از یک قفس ده قدمی است.»

انتظار‌های هفتگی ماجرایی ادامه دار است

هرچه بیشتر می‌گذرد، تعداد بچه‌ها هم بیشتر می‌شود. برخی اعضای قدیمی هستند که سال هاست عضو کتابخانه کانون‌اند، بعضی دیگر هم تنها یکی-دو هفته است که به این جمع اضافه شده‌اند. توی این جمع، همیشه پدرومادر‌هایی هم به چشم می‌خورند که یا می‌آیند بچه هایشان را می‌گذارند و می‌روند، یا خودشان هم پا به پای فرزندان صبوری می‌کنند و تماشا.

راهشان دور است و صرف نمی‌کند برگردند. خود ساجدی فر هم به این قضیه اذعان می‌کند: «مادر‌ها خیلی وقت‌ها حضور فعالی دارند؛ کنار ما هستند و می‌مانند. پدر‌ها صبح به صبح بچه هایشان را می‌رسانند. این برایم یک نقطه امید است، دلگرم کننده است. 

می‌دانند اینجا یک نفر هست که بچه هایشان را بتوانند با خیال راحت به او بسپارند.» خاطرات او از تعامل با بچه‌ها و کنش و واکنش‌هایی که بینشان اتفاق می‌افتد فراوان است. ۱۵-۱۶ سال است که کارش همین است. هر صبح، می‌نشیند پشت فرمان همین مینی بوسی که مرغک کانون پرورش فکری رویش جا خوش کرده و به عشق سروکله زدن با بچه‌ها می‌رود می‌رود پیششان. 

می‌گوید: «یک بار -توی همین گلشهر هم بودم اتفاقا- مادر یکی از بچه‌ها آمد و بهم گفت: 'بچه من از یک هفته تا هفته دیگر انتظار شما را می‌کشد تا بیایید و برایش فیلم پخش کنید، آخر ما توی خانه تلویزیون نداریم. ' یک بار دیگر هم، وقتی به خاطر یک جلسه فوری نتوانستم به قرار روز یکشنبه‌ام با بچه‌ها برسم، یکی از دختر‌ها چنان با من قهر کرد که مجبور شدم بار‌ها ازش معذرت خواهی کنم. بهش می‌گفتم: 'من رو ببخش. ' توی همان عالم بچگی جایش فحش نثارم کرد و گفت: 'حلالت نمی‌کنم. ' آخر، بعد از کلی اصرار دوباره برای عذرخواهی، گفت: 'به این شرط می‌بخشمت که دیگه بدقولی نکنی. '»

نیم روز با کتابخانه سیار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، در جوار بچه های گلشهر مشهد | پرواز در مسیر آرزوها

آرزوی من توی یه کاغذ جا نمی‌شه

قصه خواندن فقط یک بخش از ماجراست البته؛ توی این چند ساعت، بچه‌ها بازی‌ می‌کنند، نقاشی می‌کشند، سفالگری می‌کنند، فیلم می‌بینند، و کلی معاشرت بینشان اتفاق می‌افتد. راستش، واقعا دارد خوش می‌گذرد. فکر می‌کنم، حتی اگر آدم خیلی اعصاب سروکله زدن با بچه‌ها را نداشته باشد هم، باز اینجا چند ساعت احوال خوب را تجربه می‌کند. آن قدر خوش می‌گذرد که من هم می‌روم قاتی بازی شان. بازی با اعداد است. من یک طرف و فاطمه طرف دیگر است.

ساجدی فر پشت سرهم اعدادی را تکرار می‌کند و می‌گوید جمع کنیم یا تفریق. هفت-هشت دوری بازی می‌کنیم و دست آخر من می‌بازم، چون در جواب ۷ به علاوه ۴‌ می‌گویم ۱۳. حالا، بچه‌ها باید دو گروه شوند: یک گروه می‌روند داخل ماشین تا با گِل‌ها سفالگری کنند و یک گروه دیگر می‌مانند همین جا و قرار بر این می‌شود که آرزوهایشان را نقاشی کنند. یکی از دختر‌ها داد می‌زند: «می شه به من دوتا کاغذ بدید؟! 

آرزوی من توی یه کاغذ جا نمی‌شه!» فکر می‌کنم باز باید خودم را قاتی ماجرا کنم و بگویم یک کاغذ هم به من بدهند، ولی خسته شده‌ام و کمی بی حوصله از گرمای هوا. به محسن ساجدی فر نگاه می‌کنم که با همان انرژی اول صبحش دارد به صحبت با بچه‌ها ادامه می‌دهد. 

وقتی از او می‌پرسم که آیا این روال روزمره اوست می‌گوید: «هر مرتبه که به بچه‌ها سر می‌زنیم، به فراخور اینکه نیاز آن زمانِ بچه‌ها چیست، یا طبق برنامه‌ای که از اول سال برای خودمان چیده‌ایم یا مناسبت‌ها و اتفاق‌هایی که پیش می‌آید، سعی می‌کنیم برنامه‌ها و فعالیت‌هایی را برای بچه‌ها در نظر بگیریم. مثلا، در آن زمانی که جنگ تحمیلی دوازده روزه برای ایران اتفاق افتاد، بهتر دیدیم برای بچه‌ها یک فضای شاد فراهم کنیم، و می‌گفتیم و می‌خندیدیم و بازی می‌کردیم تا بچه‌ها -تا حد امکان- از آن فضای جنگ دور باشند.»

چند سال دیگر، این روز‌ها را مرور می‌کنند؟

ما از ساعت ۹  اینجا هستیم، و حالا ساعت از ۱۲ رد شده. می‌خواهیم چندتا عکس هم بگیریم. حدیث، عکاسمان، می‌گوید اینجا عکس خوب از آب درنمی آید. عکاسی را بهانه می‌کنیم و از جمع خواهش می‌کنیم که برویم همان مزارع کشاورزی ته گلشهر، تا هم دوری زده باشیم، هم یک کتاب دیگر بخوانیم، هم عکس‌های خوشگل بگیریم.

با بچه‌ها می‌نشینیم توی ون و با دست و جیغ و آواز به راه می‌افتیم. وقت آمدن با تک تک بچه‌ها خداحافظی می‌کنم، با احمدرضا، محمدحسین، شهلا، زهرا، فاطمه، یاسمین، میرویس و کلی دیگر که اسمشان را نمی‌دانم. کتاب‌های این هفته را گرفته‌اند و می‌روند پی زندگی شان تا هفته آینده.

با خودم فکر می‌کنم یعنی این بچه ها، که -به قول مربی شان- متعلق به دهه ۹۰ هستند و ۱۴۰۰، چند سال دیگر که بزرگ‌تر شدند و هرکدام رفتند پی زندگی خودشان -حالا چه اینجا، توی مملکت خودشان، و چه در نقطه دیگری از این کره خاکی- یک روز با خودشان این روز‌ها را مرور می‌کنند و می‌گویند: «کانون من را نجات داد».

همراهی با کانون، سرمایه گذاری سودمندی است

توی مسیر برگشت، باز هم با محسن ساجدی فر گپ می‌زنم. او از اهمیت همراهی خیرین به ما می‌گوید، اینکه تابه حال بار‌ها برای خرید کتاب و تجهیزات کمکشان کرده‌اند و هنوز هم به این کمک‌ها برای به روزکردن امکاناتشان احتیاج دارند: «به هرحال، ما هم یک بودجه تعریف شده‌ای داریم که باید با توجه به آن کارهایمان را جلو ببریم.

البته این فقط معضل کتابخانه‌های سیار نیست و مسئله کل کانون است. مدیرکل کانون دارد همه تلاشش را می‌کند تا بودجه‌ها را جذب کند، و ما هم -به هرحال- امیدواریم که کانون پرورش فکری برای ارگان‌هایی مثل شهرداری و استانداری، و خیرین محترم بیشتر شناخته شود تا آن‌ها دید بهتری نسبت به کانون پیدا کنند و بیایند وسط میدان و پای کار. 

الحمدلله در یکی-دو سال گذشته، فرماندار‌ها و بخشدار‌ها و شورا‌های شهر بیشتر به میدان آمده‌اند و دارند برای مراکز ثابتمان قدم‌های خیلی خوبی برمی دارند. اما، در کل، بودجه کل کشور برای کانون پرورش فکری ضعیف است، خیلی هم ضعیف است. اگر این قضیه جا بیفتد که بودجه‌ای که برای فرهنگ و هنر کشور هزینه می‌شود درواقع یک سرمایه گذاری بلندمدت است، می‌شود در سال‌های آینده برداشت‌های خوبی کرد.»

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->